عاشق بودن تجربهی تمامی احساسات بیرون از عشق، و از نو بازگشت به عشق است.
عاشق بودن تحمل رنج و درد و توانایی غلبه و از یاد بردن این رنج و درد است.
عاشق بودن همان است که بدانی دیگری کامل نیست، بتوانی بخشهای نازیبا را ببینی ولی بربخشهایی که دوست میداری تأکید کنی و شادمانه هردو را بپذیری.
عاشق بودن بر پاساختن ستونهای استوار بربنای احساسات است، ولی جایی نیز برای تغییر بگذار، چون داشتن احساس یکسان در تمام عمر جایی برای رشد، تجربه و آموختن نمیگذارد. عاشق بودن، توانمندبودن در پذیرفتن ایدهها و واقعیتهای نو است.
دانستن آن است که دیگری نیز آنچه که بوده باقی نمیماند و تغییر آرام آرام او را دگرگون میکند.
عاشق بودن، بخشیدن تا سرحد فقر است. والاترین هدیهها بین دوستان اعتماد است و درک متقابل، این دو ارمغان عشقاند.
عشق ایثار چیزی بیش از تمامی خود است، تنها در طلب لبخندی کوچک.
عاشق بودن، دیدن نه تنها با چشم که با دل است پرورش بینشی در ژرفای احساس خود و دیگری است. داشتن درکی نیکو از پیوند میان دو انسان است.
عاشق بودن، فدا کردن خود به تمامی است آماده تا بگویی:
«اینک من و دوستت دارم بسیار و بسیار، ندای تمام وجودم»
نه اینکه هردم به رنگی درآیی و هر روز نوایی دگر ساز کنی تا پذیرفته شوی، بلکه چنان تغییر کنی تا نور خوبیها ظلمت کمبودهایت را بپوشاند.
ترزا.ام.ریچیز
سلام
بسیار شوق انگیز و زیبا بود . سپاسگزارم از اشتراک این مفهوم عمیق و دل انگیز .